روانشناسی
کتاب و مجله » روانشناسی
من منم جلد سوم
کتاب من منم جلد سوم مترجم وگرد آور: امیر رضا آرمیون
شابک: جلد سوم 6-101-118-600-978 در زندگی ،ثروت حقیقی مهربانی است.
زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست ... هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست ... خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد
گاهی اوقات انسان در زندگی به سفری می رود ... که طولانی ترین سفروی خواهدبود
سفری برای یافتن خود. لذا این کتاب کوچک هدیه ای است بزرگ به کسانی که از
صمیم قلب دوستشان دارید. یکی از مواردی که ابتدای کتاب آمده است بدین شرح
است که اکنون پیش روی شمابزرگواران قرار دارد.<< خدا هر روز مهمان ماست >>
پیرزنی درخواب خدارادیدوبه اوگفت <<خدایامن خیلی تنهاهستم آیامهمان خانه من
می شوی؟ >>خداقبول کردوبه اوگفت که فردابه دیدنش خواهدرفت.پیرزن باخوشحالی
ازخواب بیدارشد وباعجله شروع به جارو کردن خانه کرد رفت وچند نان تازه خریدو
خوشمزه ترین غذایی را که بلدبود،پخت.سپس نشست ومنتظرماند...چند دقیقه بعد
درخانه بصدادرآمد. پیرزن باعجله به طرف دررفت.وقتی دررابازکرد،پیرمردفقیری پشت در
بود.پیرمردازاودرخواست کمک کرد.پیرزن باعصبانیت سرفقیردادزد ودررابست.نیم ساعت
بعد،بازدرخانه به صدادرآمد.پیرزن دوباره در رابازکرد.این بارکودکی که از سرمامی
لرزید ازاو خواست تا پناهش دهد.پیرزن با ناراحتی وغرغرکنان دررابه روی اوهم
بست .نزدیک غروب باردیگردرخانه بصدادرآمد.این بارنیززن فقیری پشت دربود.
ازاوکمی پول خواست تابرای کودکان گرسنه اش غذابخرد.پیرزن که خیلی عصبانی
شده بودبادادوفریاداوراهم دورکرد.شب شدولی خدا نیامد... پیر زن ناامید شدو
رفت خوابید. در خواب باردیگرخدارادید.پیرزن باناراحتی گفت<<خدایا! مگرقول
نداده بودی که امروزبه دیدنم خواهی آمد؟>> خدا جواب داد آری،من سه بارآمدم
وتوهرسه باردر را به رویم بستی>>این داستان مرا به یادشعرزیبای
<<شیخ بهایی>> انداخت . همه شب نمازخواندن ،همه روز روزه رفتن
همه ساله از پی حج،سفر حجاز کردن
زمدینه تا به کعبه،سرو پابرهنه رفتن . . . دولب از برای لبیک به گفته باز کردن
به خداقسم که هرگزثمرش چنین نباشد..که دل شکسته ای رابه سرورشادکردن
به خداقسم که کس راثمرآنقدرنبخشد . . . که به روی نا امیدی دربسته بازکردن
*********************
برای خرید
روی خرید پستی کلیک نمایید
*********************
شابک: جلد سوم 6-101-118-600-978 در زندگی ،ثروت حقیقی مهربانی است.
زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست ... هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست ... خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد
گاهی اوقات انسان در زندگی به سفری می رود ... که طولانی ترین سفروی خواهدبود
سفری برای یافتن خود. لذا این کتاب کوچک هدیه ای است بزرگ به کسانی که از
صمیم قلب دوستشان دارید. یکی از مواردی که ابتدای کتاب آمده است بدین شرح
است که اکنون پیش روی شمابزرگواران قرار دارد.<< خدا هر روز مهمان ماست >>
پیرزنی درخواب خدارادیدوبه اوگفت <<خدایامن خیلی تنهاهستم آیامهمان خانه من
می شوی؟ >>خداقبول کردوبه اوگفت که فردابه دیدنش خواهدرفت.پیرزن باخوشحالی
ازخواب بیدارشد وباعجله شروع به جارو کردن خانه کرد رفت وچند نان تازه خریدو
خوشمزه ترین غذایی را که بلدبود،پخت.سپس نشست ومنتظرماند...چند دقیقه بعد
درخانه بصدادرآمد. پیرزن باعجله به طرف دررفت.وقتی دررابازکرد،پیرمردفقیری پشت در
بود.پیرمردازاودرخواست کمک کرد.پیرزن باعصبانیت سرفقیردادزد ودررابست.نیم ساعت
بعد،بازدرخانه به صدادرآمد.پیرزن دوباره در رابازکرد.این بارکودکی که از سرمامی
لرزید ازاو خواست تا پناهش دهد.پیرزن با ناراحتی وغرغرکنان دررابه روی اوهم
بست .نزدیک غروب باردیگردرخانه بصدادرآمد.این بارنیززن فقیری پشت دربود.
ازاوکمی پول خواست تابرای کودکان گرسنه اش غذابخرد.پیرزن که خیلی عصبانی
شده بودبادادوفریاداوراهم دورکرد.شب شدولی خدا نیامد... پیر زن ناامید شدو
رفت خوابید. در خواب باردیگرخدارادید.پیرزن باناراحتی گفت<<خدایا! مگرقول
نداده بودی که امروزبه دیدنم خواهی آمد؟>> خدا جواب داد آری،من سه بارآمدم
وتوهرسه باردر را به رویم بستی>>این داستان مرا به یادشعرزیبای
<<شیخ بهایی>> انداخت . همه شب نمازخواندن ،همه روز روزه رفتن
همه ساله از پی حج،سفر حجاز کردن
زمدینه تا به کعبه،سرو پابرهنه رفتن . . . دولب از برای لبیک به گفته باز کردن
به خداقسم که هرگزثمرش چنین نباشد..که دل شکسته ای رابه سرورشادکردن
به خداقسم که کس راثمرآنقدرنبخشد . . . که به روی نا امیدی دربسته بازکردن
*********************
برای خرید
روی خرید پستی کلیک نمایید
*********************