تاریخی و سیاسی
کتاب و مجله » تاریخی و سیاسی
امینه مولف: مسعود بهنود
کتاب امینه :مولف مسعود بهنود ... شابک :6-40-5989-964-978
282ص مصور . کتابی که اکنون پیش رو ست وشاید در دستتان باشد محتوی
مواردی تاریخی ست که شمه ای از آن مربوط ص78 بشرح زیر خدمت علاقه مندان
ارائه وتقدیم می گردد . ... نیمه های شب بود که امینه از راه مخفی خانه پدری با
پنج زن بیرون آمد . پیش از آن که برای آخرین بار شهر را ترک کند،راه و رمز راه مخفی را برای مریم بیگم نوشت تا آن را به هر که می خواهد بسپارد از همین راه یک ماه بعد طهماسب ،ولیعهد شاه سلطان حسین ، از اصفهان گریخت. قافله ای که امینه با خود از اصفهان بیرون برد ، در راه به گروهی از لشکریان محمود افغان برخورد . نفس به سینه
زنان نمانده بود. امینه این گره را به تدبیر گشود ، با درایت و صرف چند سکه طلا .
محمود در خواب بود و ندانست سپاهیانش چه گوهری را به بهای چند سکه از دست او در ربوده اند. واین در همان روزها بود که مدام از جا سوسانی که به شهر می فرستاد می خواست تا خبری از آن سیاه چشم بلند بالا خاتون دخت امامقلی ، برایش بیاورند
و نمی دانست که خاتون دیگر نیست وامینه شیری است در خیال دریدن او.
در استرآباد ،وقتی فتعلی خان دانست که محبوبش به چه کاری دست زده تا مادرش را نجات دهد،در حالی که نمی توانست از تحسین او خود داری کند ،از تصور
آن که ممکن بود همسرش به چنگال افغان ها درافتد برخود لرزید.
*********************
برای خرید
روی خرید پستی کلیک نمایید
*********************
282ص مصور . کتابی که اکنون پیش رو ست وشاید در دستتان باشد محتوی
مواردی تاریخی ست که شمه ای از آن مربوط ص78 بشرح زیر خدمت علاقه مندان
ارائه وتقدیم می گردد . ... نیمه های شب بود که امینه از راه مخفی خانه پدری با
پنج زن بیرون آمد . پیش از آن که برای آخرین بار شهر را ترک کند،راه و رمز راه مخفی را برای مریم بیگم نوشت تا آن را به هر که می خواهد بسپارد از همین راه یک ماه بعد طهماسب ،ولیعهد شاه سلطان حسین ، از اصفهان گریخت. قافله ای که امینه با خود از اصفهان بیرون برد ، در راه به گروهی از لشکریان محمود افغان برخورد . نفس به سینه
زنان نمانده بود. امینه این گره را به تدبیر گشود ، با درایت و صرف چند سکه طلا .
محمود در خواب بود و ندانست سپاهیانش چه گوهری را به بهای چند سکه از دست او در ربوده اند. واین در همان روزها بود که مدام از جا سوسانی که به شهر می فرستاد می خواست تا خبری از آن سیاه چشم بلند بالا خاتون دخت امامقلی ، برایش بیاورند
و نمی دانست که خاتون دیگر نیست وامینه شیری است در خیال دریدن او.
در استرآباد ،وقتی فتعلی خان دانست که محبوبش به چه کاری دست زده تا مادرش را نجات دهد،در حالی که نمی توانست از تحسین او خود داری کند ،از تصور
آن که ممکن بود همسرش به چنگال افغان ها درافتد برخود لرزید.
*********************
برای خرید
روی خرید پستی کلیک نمایید
*********************
کتاب زرتشت چهره تابناک ایران باستان-اورجینال
مولف :منصوره میر فتاح با مقدمه استاد محمد علی معلم دامغانی
مولف :منصوره میر فتاح با مقدمه استاد محمد علی معلم دامغانی